یه رفیق داشتم، همیشه میگفت :
"تا
خیالش هست ،
خیالی نیست .."
اونموقع فقط سیزده سالمون بود و از
عشق و عاشقی چیزی سردرنمیوردیم ..
یه جور بازی بود انگار ..
یه روز صُبح که خواستیم بریم مدرسه،
هرچقدر منتظرش موندم نیومد ..
خواب مونده بود ..
فرداش هم نیومد،منم دیرم شده بود
و باید میرفتم مدرسه..
رفتم مدرسه دیدم عکسش رو زدن رو
تابلو اعلاناتِ مدرسه ..
نَه برای شاگرد اولی ها ، نَه ..
ازین عکسا که یه نوارِ مشکی اون بالاشه ..
وقتی برگشتنی رفتم دمِ خونشون ،
دیدم واسه همون
خیال ، خودشو
کُشته ..
خیال اوّلش به آدم انرژی میده
ولی وقتی بفهمی حقیقت چیه ،
میکشتت ..
الان شونزده سالمه و تقریبا سه
سال میگذره ازون قضیه ..
سرِ هرکوچه که میرسم ، با ماژیک
مینویسم : " دوستت دارم .."
به
خیالم که از سَرِ یکی ازین کوچهها
رد شی ..
میشینم تو خیابون و ماشین هایی رو
که رد میشن رو میشمرم ، تا بیستتا
شُدن ، شاید بیای ..
بعد میرم میشینم روی نیمکتِ نمزده
توی پارک و زیرِ لب برای خودم
میخونم :
" خیال کردن دیوونم که خیال کردم
تورو دارم، کنارم هیشکی نیست امّا
بازم میگم دوستت دارم .."
خیال قاتلِ احساس و روح و جسمه ..
به گمونم این قاتله داره میاد سُراغم ..
#خیال_
پردازی#shahrzad_roodbari
تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : shroodi3 بازدید : 105 تاريخ : شنبه 4 اسفند 1397 ساعت: 20:37